رمان چشمهای وحشی | پردیس رئیسی(ادامه)
ایران رمان
درباره وبلاگ


سلام دوستان عزیزم...من اومدم تا توی این وبلاگ براتون کلی رمان ایرانی و خارجی بذارم...امیدوارم که خوشتون بیاد... ______________________ ×کپی برداری با ذکر منبع×

پيوندها
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ایران رمان و آدرس iranroman.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.










نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 33
بازدید ماه : 32
بازدید کل : 20331
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
ℕazanin

آرشيو وبلاگ
شهريور 1392


آخرین مطالب
<-PostTitle->


 
شنبه 2 شهريور 1392برچسب:, :: 14:56 :: نويسنده : ℕazanin

مهمونی خیلی شلوغ بود همه لای هم می رقصیدن . صدای موزیک اونقدر بلند بود کهباید بقل گوش هم حرف می زدیم تا متوجه حرفهای هم دیگهبشیم.
من سر یه بار کوچیک که یه گوشه ی خونه بود نشسته بودمو داشتم از خودمپذیرایی می کردم که یه دفعه صدای آشنایی از کنار گوشم گفت :
آترین ــ افتخار رقصیدن به من می دید مادمازل .
سرمو چرخونم که یه دفعه با آترین چشم تو چشم شدم . حسابی جا خورده بودم . وجود آترین به معنای وجود رامتین هم بود . رامتین مشکلی با این جور پارتی ها نداشت . یعن همیشه با هم میومدیم اما این بار گفت که به آترین اطمینان آنچنانی نداره . ترجیح میداد من نرم . من هم قبول کردم . اما الان اگه می فهمید من اینجام خیلی قاطیمیکرد .
حس کردم رنگم پرید . استرس داشتم . دوست نداشتم رامتین نسبت بهم بی اطمینانبشه .
آترین ــ با شما ام .
تو دلم گفتم به جهنم از قصد که نیست .
ــ یه پیک بزنید بعد .
آترین ــ با کمال میل .
من ــ به سلامتی
آترین ــ به سلامتی
اون موقع من تقریبا زیاد خوردم اما آترین نه . میگفت مستی رو دوست ندارم . میگفت می ترسم دست از پا خطا کنم .
آترین ــ مست نمی کنم چون می ترسم که تو ......تو........... هیچی ولش کن .
منو کشید توی بقلش و به خودش فشارم داد . همون موقع آهنگ عوض شد یه آهنگآروم.آترین دست منو کشید و منو برد وسط پیست .شروع کردیم به رقصیدن. پشت گردن آترینرو گرفتم . اونم کمرمو گرفت . می دونستم که مستم و خیلی تعادل ندارم . اما حس به خصوصی به آترین داشتم . با دوست داشتن فرق می کرد. نمیدونستم اسمشو باید چی گذاشت . سرمو روی شونه ی آترین گذاشتم . اونم سرشو اورد جلو ودر گوشم زمزمه کرد :
ــ رها ..... با تمام وجود عاشقتم . خیلی دوست دارم . هیچوقت منو تنها نزارقول بده . خواهش می کنم . همین الان قول بده . بگو که فراموشم نمیکنی . بگو اگه خطاکنم منو می بخشی . بگو. ترو خدایی که می پرست بگو .
با صدایی که به خاطر مستی ام یکم کش میومد گفتم ... منم اعتراف کردم و قول دادم :
من ــ قول می دم . من بهت قول میدم آترین . منم عاشقتم . منم دوست دارم . تنهات نمی زارم . مطمئن باش . مطمئن باش عشقم !
بر عکس چیزی که فکر میکردم آترین اون قدر خوشحال نشده بود . لبخند میزد ولی لبخندش تلخ بود . مثل اسپرسو ! دستمو گرفت واز اون خونه خارج شدیم . رفتیم توی باغ . خیلی قشنگ بود . خیلی ! رفتیم پشت خونه . توی حیاط پشتی . بر عکس محیط جلوی خونه اونجا خیلی تاریک بود . آترین دستمو تویدستش فشرد .
من ــ آترین اینجا .....اینجا خیلی تاریکه . من می ترسم .
آترین ــ من اینجام . نگرانی واسه چی ؟ ترس واسه چی؟
یه دفعه منو کشید توی بقلش . چشمای سبزش برق می زد . تو چشمام زل زده بود . اونم جادو شده بود . جادوی چشمای من .
آترین ــ می خواستم با خودم مبارزه کنم . نمی خواستم که بهت نزدیک بشم . میترسیدم دست از پا خطا کنم . هنوزم می ترسم . اما نمی تونم . چشمات راحتم نمی ذارن . چشمات جادویی اند رها ! من می ترسم . توالان مستی من می ترسم پشیمون بشی . نمی تونم .... نمی تونم می فهمی رها ؟
من سرمو بالا گرفتم . یه نگاه به ماه انداختم خیلی زیبا بود . گرد گرد مثلیه توپ . بر عکس شب های دیگه که تیرگی و تاری تمام آسمونو پوشونده بود ، امشب آسماننورانی شده بود مهتاب بود . انگار ماه تمام آسمان رو نور افشانی کرده بود .
نمی دونم چه مدت به آسمون زل زده بودم . محوش شده بودم . یه حس عجیبی داشتمکه تا حالا تجربه اش نکرد بودم .
سرمو اوردم پایین و گذاشتم روی سینه ی عضلانی و قوی آترین . بوی عطرش خیلیخوب بود . دوست داشتم با تمام وجود بوش کنم . دستمو پشت آترین گره کردم . سرمو به آرومی از روی سینه اش برداشت و رو به روی خودشگرفت . چشمای سبزشو توی چشمام دوخت . دلم لرزید . گر گرفتم . چشماش حرارت زیادی داشت . عشق توش موج می زد . امابین دریای بی کران عشق چشماش چراغی چشمک می زد . بیشتر زل زدم توی چشماش . میخواستم ببینم که این چراغ کدوم کشتی ایه که آرامش دریا رو بهم زده ؟! یکم دقت کردم . کشتی داشت میومد جلو تر . دیگه پرچمشو هم به وضوح می تونستم ببینم . چیزی کهدریای آرام عشق را دگرگون کرده بود نگرانی بود و ترس به همراه غم که با هم همسفرشده بودند و دریا را موج دار کرده بودند .
ولی چرا ؟ نگرانی از چی ؟ چه چیزی آترین رو نگران می کرد ؟ ترس از چی ؟ غمبرای چی با این دو همسفر بود ؟ نکنه این غم همون غم چشمان خاله سمیرا و عمو سینا ست؟! اما دلیلش چیه ؟
توی افکار خودم غرق بودم . نگرانی چشمای آترین منو هم نگران کرده بود . دوباره سرم رو روی سینه ای که فکر می کردم یه روزی تکیه گاهم میشه گذاشتم . حلقه ی دستامو دورش محکم تر کردم . چونمو گرفت و رو به روی صورتش قرار داد . دوباره توی چشمام زل زد اینبار آروم بود . خیلی آروم . دلم قرص شد . دیگه نگران نبودم . اونم داشت به چشمام نگاه می کرد . نمیدونم چیو داشت از توشون می خوند ؟ نگاشو از چشمام گرفت و به لبام دوخت .
آروم آروم سرشو آورد پایین . چشمامو بستم .نفس های گرمش روی صورتم پخش میشد. چونمو با دستش گرفتو ... قلبم تند تند می زد . آدرنالینخونم حسابی رفته بود بالا . آترین هم دستشو توی کمرم قلاب کرده بود . نفهمیدم چقدرطول کشید .
مست بودم و حال خودم رو نمی فهمیدم . با این کار حالم دگرگون تر شده بود . سرم داغ داغ بود. دوباره توی چشماش نگاه کردم . دستم رو بردم به سمت دکمه های بلیزش . اما دستم رو گرفتم .
آترین ــ نه رها . نه . تو الان مستی . تو ..... تو ..
نذاشتم حرفش رو تموم کنه . انگشت اشارمو روی لبش گذاشتم :
من ــ هیششششششششششششش



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: